نگاهی به سیل حاجیان میکنم و خواهران و برادران مسلمانی را میبینم که به شوق زیارت کعبه سر از پای نمیشناسند و تمام همّ و غمّ خود را برای حضور در این گردهمآیی بزرگ مصروف داشتهاند. سخنی چند با این مسلمانان داشتم که در میان آنان اقشار گوناگونی به چشم میخورد؛ اقشاری که هر یک به نوبهی خود در شکلگیری بدعتها، گمراهیها و غفلتهای جامعهی ما نقشی را ایفا میکنند؛ اقشاری که خود را مسلمانتر از همه میدانند، در حالی که کمترین بهره را از اسلام و ایمان دارند.
با تو شروع میکنم ای خواهر ایمانی که من را به خاطر «بازگشت به اسلام» ملامت میکنی و از خود میرانی!
ابتدا باید بگویم که من یکی از شمایم. نه در آن سوی دنیا زندگی میکنم که سرگرم لهو و لعب باشم و خود را و دین و ملّتم را بفروشم و به بهانهی مخالفت با نظام حاکم، هر زشتی و عمل حیوانگونهای را توجیه کنم و نامم را یک انسان آزاده بگذارم و فراموش کرده باشم که من یک زن مسلمانم؛ نه از کسانی هستم که بیمارگونه عمر را بر پای ماهواره سپری میکنند و از لابه لای اخبار کذب و شیطانی کافران و مزدوران، بیدینی و بیبند و باری خود را توجیه مینمایند و فریاد میزنند که اگر دین این است که فلانیها دارند، ما این دین را نخواستهایم و به خود مجوّز میدهند که از پلههای هوا و هوس بالا رفته و بیخردانه و جاهلانه عمر سپری کنند و چشم و گوش خود را بر حقایق دین بسته و حماقتبار در ظلمت به سر برند و در این تاریکی به در و دیوار بخورند و با دید معیوب خویش به حقیقتِ زیبای دین بنگرند و بندگی خدا را به بهانههای واهی کنار بگذارند و شیطنتهای خود را عقل پنداشته و به زندگیهای آشفته و سرگرمیهای کودکانه مشغول شوند.